جدول جو
جدول جو

معنی خته لو - جستجوی لغت در جدول جو

خته لو
کنار جاده، مرتعی در حوزه کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده لو
تصویر ده لو
هر یک از ورق های گنجفه که ده خال داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ / تِ پُ لُ)
کته. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. واقع در بیست هزارگزی خاور اردبیل و 15هزارگزی شوسۀ اردبیل به آستارا. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 158 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و محصول آنجا غلات. حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 194)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی. واقع در 9 هزارگزی شمال شیرگاه و 3 هزارگزی باختر راه شوسه و راه آهن شیرگاه به شاهی. در دامنه قرار گرفته و ناحیه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی و دارای 520 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی میباشد. آب آن از نهر هتکه از تالاررود و محصولاتش برنج، غلات، توتون سیگار، عسل، لبنیات و صیفی میباشد. اهالی به زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَهََ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان نازلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دهی از دهستان نازلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و در حدود 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ زَ دَ / دِ)
آنکه در خواب راه رود. بیماری است که مبتلا بدان در خواب راه می رود بدون آنکه بیدار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تِ)
دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 80 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ لُ)
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 13500 گزی جنوب ارومیه و 5500 گزی باختر شوسۀ ارومیه. مهاباد. این ناحیه در درۀ معتدل قرار دارد و آب و هوایش مالاریایی و دارای 127 تن سکنه میباشد مردم آنجا ترک زبانند. آب آن از باراندوز چای و محصولاتش، غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات است اهالی بکشاورزی گذران میکند و از صنایع دستی جوراب می بافند. راه آنجا ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ لَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش نامۀ شهرستان بجنورد. واقع در 77 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر، دارای 25 تن سکنۀ ترک زبان. آب این دهکده از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی کشاورزی و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مرکب از ده = بزن + واو عطف + دار = نگهدار، داروگیر و غوغا و هنگامه و معرکه و آوازمبارزان. (از ناظم الاطباء). همهمه جنگ. بزن و بگیرو نگهدار. (یادداشت مؤلف). داروگیر و کر و فر. (ازبرهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) :
برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش
فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی
ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر، بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. (یادداشت مؤلف) :
برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیر
بپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریز
ز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
، جاه و جلال. (از ناظم الاطباء) ، نخوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
در بازی ورق نام ورقی که نه خال دارد: نه لوی خشت، نه لوی خاج، نه لوی دل، نه لوی سیاه. رجوع به نه خال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نه لو
تصویر نه لو
ورق بازی دارای نه خال (در بازی ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده لو
تصویر ده لو
ورق دارای ده خال (گنجفه ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لو
تصویر سه لو
ورقی که دارای سه خال است
فرهنگ لغت هوشیار
برنجی که بدون روغن پزند. یا کته رشتی. طرز تهیه: برنج را مثل چلو در آب پخته قدری نرمتر از معمول که شد آب آنرا کشیده دم میکنند. پس از دم کشیدن پارچه نازکی روی آن اندازند و با کف دست یا گوشت کوب فشار میدهند تا برنجها خوب بهم بچسبد. پس از سرد شدن آنرا وار ونه در ظرفی بر میگردانند و بشکل لوزی یا مربع میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
سرزبانی، لب به لب، لبه ی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرگیری در کشتی، نوعی فنی در کشتی، حرف کشیدن از دیگران
فرهنگ گویش مازندرانی
کم حرارت، شعله ی کم سماور یا چراغ
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، لبه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالای بیضه ۲بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
رد پا جای پا، نویسنده
فرهنگ گویش مازندرانی
تاخت و تاز همه جانبه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوبین –احول
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار جاده
فرهنگ گویش مازندرانی
خته خو
فرهنگ گویش مازندرانی
تک بیضه، فرد تک بیضه
فرهنگ گویش مازندرانی